دسامبر سال ۱۷۸۷. کشتی بونتی از انگلستان به مقصد تاهیتی به حرکت در میآید تا هزاران اصله درخت نان را از آن جزیره به جامائیکا ببرد. فرمانده کشتی، ناخدا بلای (هاوارد)، دریانوردی کارآزموده اما مستبد است که بهزودی غیض خدمه را برمیانگیزد. «فلچر کریستیان» (براندو) افسر اول کشتی، نیز دریانوردی ماهر است که بهدلیل تشخصی که دارد چندان مورد علاقه ناخدا نیست. بهدلیل کوشش فاجعهآمیز «بلای» که تصمیم میگیرد تا طی نیمه زمستان کیپهورن را دور بزنند، کشتی زمانی به تاهیتی میرسد که درختهای نان در حالت غیرفعال قرار دارند. حالا ناخدا خشم میگیرد، اما خدمه از اینکه ناچار هستند چهار ماه را در آن جزیره بهشتی بگذرانند، شادمانی میکنند. سرانجام بونتی بار دیگر روانه دریا میشود. اینبار دردسرها جدی میشود و «کریستیان» با رهبری یک شورش، کنترل کشتی را د اختیار میگیرد…